بازدید امروز : 59
بازدید دیروز : 0
به نام خدا
سلام دوستان
هیچی دیگه !واسه من comment میذارین یا واسه هم دیگه.....
آقای آزاد تو یکی از پستاش در مورده کهریزک نوشته بود.اونجا که خوبه برادره من بیا یه روز یه یتیم خونه ببرمت تا بفهمی آدم تنها کیه اونم از اولین روزه زندگیش.اگه گفتم یتیم خونه و یه واژه قشنگتر به کار نبردم به خاطره اینکه واقعا یتیم خونس حتی سر درشم نوشته یتیم خونه.
تو راهه ورامین یه یتیم خونس که من 1 بار تا حالا رفتم چون واقعا اعصابشو ندارم ....اونجا یه عده بچه کوچیک میبینی که گناهشونو هر چقدرم که بشینی فکر کنی نمی فهمی....
یه بار با پدرم رفتم بابام زیاد اونجا میره اون موقع که من رفتم تازه براشون سرویسه بهداشتی نو ساخته بودن تا حالا دیدی کسی به خاطره (ببخشید)توالته نو ذوق کنه دستتو بگیره ببره نشونت بده؟؟؟؟؟وقتی پاتو میذاری تو انگار رفتی تو خلا احساس میکنی دیگه جسم نداری از جسمت فقط 2 تا چشم مونده که دورو برتو ببینی ..پاهات ماله خودت نیست دستات یخ زده چونت انقدر میلرزه که نمیتونی ادارش کنی چند لحظه بعد چشماتم از کار میفته چون اشکه تو چشات نمیذاره جایی رو ببینی یا خودت ترجیح میدی ببندیشون تو همین حالو هوا بودم که یکیشون دستمو گرفت گفت شما دختره آقا عباسی ای؟گفتم آره .گفت توالتای نومونو دیدی گفتم نه گفت تازه حمومم داریم بیا ببین...
رفتم دیدم برگشتم تو اتاق یکی دیگه کشوندتم گفت یبا تختامونو ببین چند تا تخته فلزی دو طبقه براشون گرفته بودن.همه ایناکمکایه مردمه فکر نکن بهزیستی میده .بهزیستی اصلا یه همچین جایی رو قبول نداره..زمینش فقط یه تیکه موکت بود که من حتی نمیتونستم روش بشینم بعد رویه همین موکتا که اگه بشینی یا یخ میکنی یا تنت درد میگیره یا سیخونکیاش تو تنت فرو میره یه پسر بچه پاهاشو جمع کرده تو شکمش خوابیده!!!!!
رفتن بیدارش کردن گفتن پاشو مهمون داریم (یه کم بازی فکری با داییم اینا براشون خریده بودیم)ببین چیا آوردن پاشد یه ذره ماهارو نگاه کرد بدون اینکه چیزی بگه گوشه دیوار چنبره زد آره حرف نمیزد هیچی نمیگفت از جنوب آورده بودنش با همون قیافه نمکی و موهای فرفری که مختص همه ی جنوبیاس....
یه ذره نشستم دیدم همشون اومدن دورم حلقه زدن انگار بچه نبودن انگار بازی بلد نبودن اسباب بازیاو ول کردن اومدن پلوم نشستن خجالت میکشیدم بهشون نگاه کنم ..هیچی نمیگفتن فقط نگاهم میکردن ولی با نگاهشون همه ی زندگینامشونو تعریف میکردن درداشونو میشمردن......همشونم پسر بودن .یه ذره باهاشون حرف زدم تا مربیشون صداشون کرد بیچاره فهمیده بود حالم خوب نیست اونا که رفتن با یه صحنه باور نکردنی مواجه شدم محمد ساکت از کنج دیوار اومد پلوم نشست در حالی که یه کم تیکه عصبی داشت مدام با انگشتاش ور میرفت گفتم اسمت چیه ؟هیچی جواب نشنیدم .گفتم تو جنوبی هستی؟ بازم هیچی....گفتم تو منو دوست نداری که باهام حرف نمیزنی؟بازم هیچی فقط نگاه میکرد.گفتم تو نمیخوای بازی کنی؟یه ذره اسباب بازیارو نگاه کرد و یه چیزی گفت که فکر کنم تازه اونجا فهمیدم گذشتو چه جوری مینویسن. گفت بچه ها که بازیشون تموم شه...من بازی میکنم یه کم لکنت داشت.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که پاشم بیام بیرون.بعدشم بقیه اومدن که بریم.
آره خوب اگه فرش ندارن به جاش مصلا به اندازه ی 2000 تخته فرشه دستباف داره که سالی یه بار مردم میخوان برن اونجا راحت باشن از گلایه ابریشمی سره نمازشون لذت ببرن اینارو وقتی رفتم نمایشگاه دیدم باورم نشد اما یکیشونو زدم بالا اتیکت پشتشو دیدم (نوع فرش:دستبافت)
اونایی که تو کهریزکن اگه معلولن خوانواده دارن اوناییم که پیرن زندگیشونو بلاخره پیشه یه همدم بودن ...اونا که از اول که چشم باز کردن فقط غریبه دیدن یه خونه ی نا شناس نا امن یه مشت آدمه تکراری که برایه یه ذره حقوق اومده اونجا هیچکس دلش نسوخته ....وجب به وجبه این خاک بویه تضاد میده .آدم حالش به هم میخوه....
خانه ئی آرام و
انتظار پر اشتیاق تو تا نخستین خواننده ی هر سرود نو باشی
خانه ئی که در آن....سعادت
پاداش اعتماد است
وچشمه ها و نسیم
در آن میرویند.
بامش بوسه وسایه است
و پنجره اش به کوچه نمی گشاید
و عینک ها و پستی ها در آن راه نیست.
(ا.بامداد)=مرحوم شاملو
راستی خیلی ممنون که تولدمو تبریک گفتین...!!!؟؟؟؟
لینک دوستان
اشتراک